از خودم میپرسم چی دیدم تو شوهرم که بله رو گفتم ؟

ساخت وبلاگ

سلام به همه

من یه مشکل دارم نیاز دارم کمکم کنید . آیا به قسمت معتقد هستید ؟ این که میگن دو نفر که ازدواج میکنن قسمت هم هستن درسته ؟

من دو ماهه که عقد کردم همیشه قبل ازدواج رو خواستگارام خیلی حساس بودم هر کسی رو قبول نمیکردم اگه یه مورد خیلی جدی میشد میگفتم چند جلسه باید حرف بزنم باهاش. با خانواده هامون بیرون بریم بیشتر آشنا بشیم. حتما قبل عقد مشاوره باید برم.

اما وقتی شوهرم اومد خواستگاریم انگار چشمام بسته شده بود زبونم قفل شده بود حرف مهم و جدی نزدم در مورد کار و درآمدش و میزان سرمایه ای که داره ازش نپرسیدم حس میکنم یه لحظه عاشق شدم و جواب بله و عقد ...

اما الان میبینم خیلی متفاوته از اون چه که فکر میکردم همسر ایده آلم نیس. راحتتر بگم پشیموونم همش با خودم کلنجار میرم من چی دیدم تو شوهرم که قبول کردم زنش بشم ؟ دارم بهش سرد میشم اونطوری که میخوام عمل نمیکنه دو سال از من بزرگتره رفتارش بچه گانس .

تو جلسات خواستگاری اینطور نشون نداد اما الان واقعا برام غیر قابل تحمله. یعنی خدا ما رو قسمت هم کرده بود که انقد سریع که باورتون نمیشه ما با هم ازدواج کردیم؟ دارم داغون میشم چرا اون موقع چشم و گوشم بسته بود هیچی ندیدم و نپرسیدم انگار یکی زبونمو بسته بود. الان میبینم هیچی نداره هیچ سرمایه ای نداره و نمیتونه تصمیم بگیره پدر و مادرش باید کمکمش کنن تا تصمیم بگیره. خانوادمم اصلا باهاش حرف نزدن که آقا شما پشتوانه ات چیه واسه ازدواج میتونی یه زندگی رو اداره کنی یا نه؟

واقعا نمیفهمم هممون زبونمون بسته شده بود. حالا پشیمونم کاش راه برگشتی باشه اما حرف مردم چی ؟

خانوادم نمیدونن من پشیمونم همش پیش شوهرم خودمو شاد نشون میدم و وانمود میکنم که دوسش دارم. نمیدونم چکار کنم کسی میتونه راهنماییم کنه؟

اون سختگیری که همیشه بهش فکر میکرد که در مورد ازدواجم اعمال کنم و رعایت کنم نکردم.اینهمه توی سایتها و کانالهای مشاوره مطالعه کردم اما هیچکدومو رعایت نکردم خیلی عجیبه انگار یکی منو به سمت این ازدواج هل میداد چون زبونم بسته شده بود چشمام بسته بودم رو همه چی که الان میبینم اونی نیست که همیشه میخواستم.

دارم دیوونه میشه تیپ و ظاهر خوش پوش بودن خیلی واسم مهمه که رعایت نمیکنه خجالت میکشم تو فامیلمون و هم سن و سالام دوست دارم رسمی و مودب حرف بزنه اما نیس کاملا رفتارش بچگانه اس.

خیلی پشیمونم خیلی کاش زمان به عقب برگرده و من باهاش ازدواج نکنم ، چندین باره به جدایی فکر میکنم اما نمیشه خانوادم نمیذارن بخاطر حرف فامیل و مردم ... . نمیتونم تحمل کنم رفتار و منشش آزارم میده

جوانه های امید...
ما را در سایت جوانه های امید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان javaneha بازدید : 123 تاريخ : يکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت: 5:42